این کادوها رو هم مامانی برات از کربلا اورده. دستت مامانی درد نکنه. وقتی هلکوپتر و روشن کردیم کلی ذوق کردی و جیغ کشیدی. میخواستی خودت و از بغل من پرت کنی پایین. این ماشین هم عزیز چند ماه پیش از کربلا برات اورد. دقیق یادم نیست از اوایل بهار یاد گرفتی سرسری میکنی. موش هم میشی، بینیت و جمع میکنی و از بینی و دهنت هوا خارج میکنی. کلی شیطون شدی هر جا من میرم دنبالم سینه خیز میای و صدام میکنی. سرعتت خیلی زیاد شده. خیلی بامزه از پله آشپزخونه میای بالا. دستات و میزاری روی پله بعد میای روی کف پاهات و بعد پاهات و میاری بالا. دیگه یاد گرفتی من و مامان صدا میکنی و بابا رو هم بابا. من و بابا هم کلی ذوق میکن...